عاشقانه
سنگ بر سنگ برجاي بايد نهاد
و پلی از نور مهتاب
تا فاصله ها در دو لحظه تاريک
- به اشاره اي -
از ميان برداشته شوند.
به خاطر تو و به خاطر دهم فروردين.
۱/۱۱/۱۳۸۲
۱/۰۷/۱۳۸۲
دلتنگيها
گاهي اشارهاي، سخني و يا نگاهي آدمي را چنان به التهاب واميدارد كه گويي تمام حميت پيش از اين براي دوري و انكار وجود اين لحظه، هيچ بوده است. يافتن روزنهاي براي راهيابي به دنياي آدميان گاهي چنان دشوار ميشود كه تداوم همراهي نكردن بيشتر به سوءتفاهم تعبير ميشود. تعبيري آزارنده كه در همان لحظه بايد متوقف شود. قطعاً هيچ دليلي براي ادامه وجود ندارد وقتي خودخواهي و شيفتگي، تنهايي آدمي را تزيين ميكنند. براي اين تنهايي شرح دقيقي به دست نميآيد. گاهي فرصت چنان كوتاه است كه براي از دست ندادنش، سكوت هم چاره نخواهد بود. براي يافتن او نياز به معرفي نيست و اين دليل صادقي بر دلدادگي است كه من ميمانم تا تو مرا دريابي. گاهي لازم است، پيش از آنكه به پيشگويي درباره پايان دوستي اقدام كنيم، به آن پايان دهيم.
سر كوه بلند آهوي خسته
شكسته دست و پا غمگين نشسته
شكست دست و پا درد است اما
نه چون درد دلش كز غم شكسته
« مهدي اخوانثالث »
گاهي اشارهاي، سخني و يا نگاهي آدمي را چنان به التهاب واميدارد كه گويي تمام حميت پيش از اين براي دوري و انكار وجود اين لحظه، هيچ بوده است. يافتن روزنهاي براي راهيابي به دنياي آدميان گاهي چنان دشوار ميشود كه تداوم همراهي نكردن بيشتر به سوءتفاهم تعبير ميشود. تعبيري آزارنده كه در همان لحظه بايد متوقف شود. قطعاً هيچ دليلي براي ادامه وجود ندارد وقتي خودخواهي و شيفتگي، تنهايي آدمي را تزيين ميكنند. براي اين تنهايي شرح دقيقي به دست نميآيد. گاهي فرصت چنان كوتاه است كه براي از دست ندادنش، سكوت هم چاره نخواهد بود. براي يافتن او نياز به معرفي نيست و اين دليل صادقي بر دلدادگي است كه من ميمانم تا تو مرا دريابي. گاهي لازم است، پيش از آنكه به پيشگويي درباره پايان دوستي اقدام كنيم، به آن پايان دهيم.
سر كوه بلند آهوي خسته
شكسته دست و پا غمگين نشسته
شكست دست و پا درد است اما
نه چون درد دلش كز غم شكسته
« مهدي اخوانثالث »
۱/۰۱/۱۳۸۲
اول فروردين 1382 …
مرا ميبيني و هر دَم زيادت ميكني دردم
تو را ميبينم و ميلم زيادت ميشود هر دَم
ز سامانم نميپرسي نميدانم چه سر داري؟
به درمانم نميكوشي نميداني مگر دردم؟
نه راه است اين كه بگذاري مرا بر خاك و بگريزي
گذاري آر و بازم پُرس تا خاك رهت گردم
ندارم دستت از دامن مگر در خاك و آن دَم هم
چو بر خاكم گذار آري بگيرد دامنت گَردم
تو خوش ميباش با حافظ برو گو خصم جان ميده
چو گرمي از تو ميبينم چه باك از خصم دَمسردم.
مرا ميبيني و هر دَم زيادت ميكني دردم
تو را ميبينم و ميلم زيادت ميشود هر دَم
ز سامانم نميپرسي نميدانم چه سر داري؟
به درمانم نميكوشي نميداني مگر دردم؟
نه راه است اين كه بگذاري مرا بر خاك و بگريزي
گذاري آر و بازم پُرس تا خاك رهت گردم
ندارم دستت از دامن مگر در خاك و آن دَم هم
چو بر خاكم گذار آري بگيرد دامنت گَردم
تو خوش ميباش با حافظ برو گو خصم جان ميده
چو گرمي از تو ميبينم چه باك از خصم دَمسردم.
۱۲/۲۹/۱۳۸۱
عيدانه
بهار ميآيد. آفتاب ميآيد. نسيم ميآيد. باران ميآيد. نور ميآيد. مهر ميآيد. مهرباني ميآيد. شور ميآيد. شعر ميآيد. رنگ ميآيد. سبز ميآيد. سبزه ميآيد. آب ميآيد. آبي ميآيد. سپيده ميآيد. سپيدي ميآيد. مه ميآيد. ماه ميآيد. نوش ميآيد. نشاط ميآيد. رها ميآيد. رهايي ميآيد. لطف ميآيد. گل ميآيد. شكوفان ميآيد. آواز ميآيد. سكوت ميآيد. آرزو ميآيد. شوق ميآيد. موج ميآيد. دريا ميآيد. افسون ميآيد. افسانه ميآيد. عقل ميآيد. عشق ميآيد. او ميآيد. نوروز ميآيد.
آب زنيد راه را …
بهار ميآيد. آفتاب ميآيد. نسيم ميآيد. باران ميآيد. نور ميآيد. مهر ميآيد. مهرباني ميآيد. شور ميآيد. شعر ميآيد. رنگ ميآيد. سبز ميآيد. سبزه ميآيد. آب ميآيد. آبي ميآيد. سپيده ميآيد. سپيدي ميآيد. مه ميآيد. ماه ميآيد. نوش ميآيد. نشاط ميآيد. رها ميآيد. رهايي ميآيد. لطف ميآيد. گل ميآيد. شكوفان ميآيد. آواز ميآيد. سكوت ميآيد. آرزو ميآيد. شوق ميآيد. موج ميآيد. دريا ميآيد. افسون ميآيد. افسانه ميآيد. عقل ميآيد. عشق ميآيد. او ميآيد. نوروز ميآيد.
آب زنيد راه را …
۱۲/۲۲/۱۳۸۱
دلتنگيها
در دنياي امروزي، زندگي اجتماعي ويژگيهاي منحصربهفردي به خود گرفتهاست. اين ويژگيها و تعاريف اگر در مسير توسعه و تحكيم روابط فردي و اجتماعي نگنجد، تنها شاهد كجفهميهايي خواهيم بود كه اغلب معلول ذهن اقليتي است كه از مقوله امروزي بودن تعريفي راديكال را ميپذيرد. امروزي بودن بسته به ساخت فرهنگي هر جامعه، نمودهاي خود را ميطلبد. اگر تلقي ما از زندگي در دنياي امروز منجر به نوعي خودخواهي و سردرگمي در اصول انساني شود و اگر درك از بهتر زيستن را تبديل به تنها زيستن كند، وارد يك ورطه شدهايم. ورطهاي كه براي غلبه بر ترديدهايمان بايد به دنبال جايگزينهاي افراطي باشيم. اين اقبال ما است كه يافتههاي اجتماعي را در اين دوران به دست آوردهايم. زمانهاي كه عصر نوانديشي است و جامه نوزايي را ميخواهد بر تن كند. پذيرش دنياي مدرن يك اتفاق است و يافتن رفتاري متناسب با آن يك هنر. اگر قرار بر اين ميبود كه نتوانيم تواناييهايمان را سوار بر دنياي امروز كنيم و اقتضاي فردا را به خواستههاي پشت در مانده ديروزمان واگذار كنيم، قطعاً امروز را از دست دادهايم. فاصله بين وداع با سلامت نفس و پذيرفتن مسوؤليت تنها يك مرز ميشناسد و آن هم شريف ماندن است!
من شكل آه را هم
از ياد بردهام.
« شمس لنگرودي »
در دنياي امروزي، زندگي اجتماعي ويژگيهاي منحصربهفردي به خود گرفتهاست. اين ويژگيها و تعاريف اگر در مسير توسعه و تحكيم روابط فردي و اجتماعي نگنجد، تنها شاهد كجفهميهايي خواهيم بود كه اغلب معلول ذهن اقليتي است كه از مقوله امروزي بودن تعريفي راديكال را ميپذيرد. امروزي بودن بسته به ساخت فرهنگي هر جامعه، نمودهاي خود را ميطلبد. اگر تلقي ما از زندگي در دنياي امروز منجر به نوعي خودخواهي و سردرگمي در اصول انساني شود و اگر درك از بهتر زيستن را تبديل به تنها زيستن كند، وارد يك ورطه شدهايم. ورطهاي كه براي غلبه بر ترديدهايمان بايد به دنبال جايگزينهاي افراطي باشيم. اين اقبال ما است كه يافتههاي اجتماعي را در اين دوران به دست آوردهايم. زمانهاي كه عصر نوانديشي است و جامه نوزايي را ميخواهد بر تن كند. پذيرش دنياي مدرن يك اتفاق است و يافتن رفتاري متناسب با آن يك هنر. اگر قرار بر اين ميبود كه نتوانيم تواناييهايمان را سوار بر دنياي امروز كنيم و اقتضاي فردا را به خواستههاي پشت در مانده ديروزمان واگذار كنيم، قطعاً امروز را از دست دادهايم. فاصله بين وداع با سلامت نفس و پذيرفتن مسوؤليت تنها يك مرز ميشناسد و آن هم شريف ماندن است!
من شكل آه را هم
از ياد بردهام.
« شمس لنگرودي »
۱۲/۱۶/۱۳۸۱
دلتنگيها
بر روي سنگفرش خيسي كه من قدم زدهام تو هم قدم زدهاي! اين نه دلالت بر قدمت دارد و نه بر تجربه اشاره ميكند. شايد تكرار خاطرهاي باشد كه براي همه ما روزي آشنا خواهد بود. گاهي اين پرسش در ميان است كه معرفتمان از ديگران تا چه حدي واقعي است؟ روياگونهگي ذهنيت ما از همديگر لحظات شيريني را ميآفريند. در اضطراب كه قرار بگيريم با تصميمي قهرآميز تمام اين رويا را با دستهاي بهانهجويي پاك ميكنيم. در واقع اين پاسخي است به ناتوانيمان در سخن گفتن، در ميان نهادن مقصود و سرآخر چارهجويي! بر اين باورم كه تمام واكنشهاي انساني ميتواند در شناخت بيشتر درونمان ياريگر باشد. عصبيتها، تندخوييها و پرخاشها همگي جز طبيعي نهاد آدمي است. آناني كه نتواند از آنها به صحت استفاده نمايد، ناطبيعياند. اما در روابط انساني استفاده از اين وجوه احساسي در واقع نشان از بنبست رسيدن هرگونه تلاش براي تفهيم خواستههايمان دارد. غافل شدن از محركي كه ما را در فضايي قرار ميدهد كه چنين واكنشهاي خصمانهاي بروز دهيم، نيز خود جاي اشكال دارد. عمده مسوؤليت را بر پاي آناني بايد نوشت كه با گفتهها و رفتارهاي خردهگيرانه، خود و ديگران را در موقعيتي قرار ميدهند كه بخت بازگشت را كور ميكند. از فرصت بهدست آمده بايد استفاده كرد. براي بهانهجوييهاي عاطفي فرصت زياد است فعلاً مهربانيها را بياموزيم. گاهي همه اين رفتارها نوعي برتريجويي است. شناخت بهتر از افراد يعني كنار رفتن لايههاي شخصيتي بيشتر. در اين حالت ضعفها و نقاط بحران آدمها در دسترس ميشود. هرگاه حتي از سر شوخطبعي هم به آنها نزديك شويم، خطر كردهايم. بسياري هستند كه به دوستيشان بايد احترام نهاد… و آخر اينكه بر سنگفرش خيسي قدم خواهمزد كه تو از سوي ديگرش آمده باشي!
هيچكسي خواب كودكيهايم را
هرگز نخواهد آشفت.
« واهاگن داوتيان شاعر ارمني »
بر روي سنگفرش خيسي كه من قدم زدهام تو هم قدم زدهاي! اين نه دلالت بر قدمت دارد و نه بر تجربه اشاره ميكند. شايد تكرار خاطرهاي باشد كه براي همه ما روزي آشنا خواهد بود. گاهي اين پرسش در ميان است كه معرفتمان از ديگران تا چه حدي واقعي است؟ روياگونهگي ذهنيت ما از همديگر لحظات شيريني را ميآفريند. در اضطراب كه قرار بگيريم با تصميمي قهرآميز تمام اين رويا را با دستهاي بهانهجويي پاك ميكنيم. در واقع اين پاسخي است به ناتوانيمان در سخن گفتن، در ميان نهادن مقصود و سرآخر چارهجويي! بر اين باورم كه تمام واكنشهاي انساني ميتواند در شناخت بيشتر درونمان ياريگر باشد. عصبيتها، تندخوييها و پرخاشها همگي جز طبيعي نهاد آدمي است. آناني كه نتواند از آنها به صحت استفاده نمايد، ناطبيعياند. اما در روابط انساني استفاده از اين وجوه احساسي در واقع نشان از بنبست رسيدن هرگونه تلاش براي تفهيم خواستههايمان دارد. غافل شدن از محركي كه ما را در فضايي قرار ميدهد كه چنين واكنشهاي خصمانهاي بروز دهيم، نيز خود جاي اشكال دارد. عمده مسوؤليت را بر پاي آناني بايد نوشت كه با گفتهها و رفتارهاي خردهگيرانه، خود و ديگران را در موقعيتي قرار ميدهند كه بخت بازگشت را كور ميكند. از فرصت بهدست آمده بايد استفاده كرد. براي بهانهجوييهاي عاطفي فرصت زياد است فعلاً مهربانيها را بياموزيم. گاهي همه اين رفتارها نوعي برتريجويي است. شناخت بهتر از افراد يعني كنار رفتن لايههاي شخصيتي بيشتر. در اين حالت ضعفها و نقاط بحران آدمها در دسترس ميشود. هرگاه حتي از سر شوخطبعي هم به آنها نزديك شويم، خطر كردهايم. بسياري هستند كه به دوستيشان بايد احترام نهاد… و آخر اينكه بر سنگفرش خيسي قدم خواهمزد كه تو از سوي ديگرش آمده باشي!
هيچكسي خواب كودكيهايم را
هرگز نخواهد آشفت.
« واهاگن داوتيان شاعر ارمني »