۴/۰۶/۱۳۸۳

تجسم
ساختار هندسي هر طبقه از مردم را اگر تصور كنيم، به صورت انعكاسي از اشكال نامنظم، توده‌اي و حجيم درخواهند آمد. اقتصاد، فرهنگ، سياست و حتي دولت؛ اين موجود مزاحم، هر كدام زمينه‌ساز بروز يك برآمدگي ناهنجار اجتماعي هستند كه در تقابل با خود و يا ساير طبقات فرودست و يا برتر جامعه در جاي خود آرامند. استواري‌شان نه بر اساس مديريت و يا مهندسي خاص خلق شده است بلكه تنها بر اساس نحوه ايستادن افراد در كنار هم و يا بر شانه‌هاي يكديگر قوام مي‌يابد بدون آن‌كه دستي در دست ديگري قرار داشته باشد. هنرمندي جامعه همين بس كه در درونش پُر است از تناقض‌ها و غارهاي تو در تويي كه براي گريختن از هر گونه نظم و تدبير انسجام يافته است. در هر كنارگوشه‌اي راهي باز مانده براي پشت سر نهادن قانون. قانوني كه خاك مي‌خورد درون شكاف‌ها. و ما هنوز دوره مي‌كنيم روز را و شب را.

مگر به يُمن دعا
آفتاب برآيد.
«احمد شاملو»

۳/۲۱/۱۳۸۳


من غلام قمرم غير قمر هيچ مگو
پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازين بي‌خبري رنج مبر هيچ مگو
دوش ديوانه شدم عشق مرا ديد و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هيچ مگو
گفتم اي عشق من از چيز ديگر مي‌ترسم
گفت آن چيز دگر نيست دگر هيچ مگو
من به گوش تو سخن‌هاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان كه بلي جز كه بسر هيچ مگو
قمري جان صفتي در ره دل پيدا شد
در ره دل چه لطيف است سفر هيچ مگو
گفتم اي دل چه مه‌ست اين دل اشارت مي‌كرد
كه نه اندازه تست اين بگذر هيچ مگو
گفتم اين روي فرشته‌ست عجب يا بشر است
گفت اين غير فرشته است و بشر هيچ مگو
گفتم اين چيست بگو زير و زبر خواهم شد
گفت مي‌باش چنين زير و زبر هيچ مگو
اي بنشسته درين خانه پر نقش و خيال
خيز ازين خانه برو رخت ببر هيچ مگو
گفتم اي دل پدي كن نه كه اين وصف خداست
گفت اين هست ولي جان پدر هيچ مگو
«مولانا جلال‌الدين محمد بلخي»

۳/۱۳/۱۳۸۳

تغيير
تا به حال تصميم گرفته‌ايد جهان را تغيير دهيد؟ و اين تغيير را با آدم‌هاي اطراف خود شروع كنيد؟ چه نتيجه‌اي را متصور هستيد؟ انتهاي راه را در كجا دنبال مي‌كنيد؟ توفيق در اين راه چيست؟ و آيا اصلاً توفيق معنا دارد؟ وقتي نتوانستيد تغييري هر چند مختصر در اوضاع پيراموني خود دهيد، چه اتفاقي مي‌افتد؟ نگران مي‌شويد؟ متأسف مي‌شويد؟ دچار افسردگي مي‌شويد و سرآخر خودكشي مي‌كنيد!؟ يا عصبانيت خود را به شكل‌هاي ديگر بروز مي‌دهيد؟ به هر حال انتظار داريد اتفاقي بيفتد و اين اتفاق در هر حالتي نتيجه‌اي دارد. نتيجه‌اي كه حركت بعدي شما را انتخاب مي‌كند. وقتي فرصتي نيست كه از دلِ پيچيدگي‌ها و آشفتگي‌ها، حاصلي آن‌گونه كه مي‌خواهيد به‌دست آوريد، تنها راه آن است كه از انجامش از همان سر خط خودداري كنيد. البته اگر خود را محق در تغيير جهان مي‌دانيد!

ره نبرديم به مطلوب خود اندر شيراز
خرم آن روز كه حافظ ره بغداد كند.
«حافظ»