۳/۳۰/۱۳۸۲

ديلمان
دهستان مرتفعي كه پر از علف‌زار و چشمه‌سار و گندم‌زار در پاي کوه دُرفك آراميده است. از جنوب سياهكل بعد از پشت سر گذاشتن شاليزارهاي سبز و زيبا و باغ‌هاي چاي افسون‌كننده و عبور از آبشار لُونك به جنگل‌هاي سياهكل وارد مي‌شويم. خاطرات اين جنگل پر است از مردانگی و درخشش. گونه‌های گياهی متنوع و درختان بلند، اين جنگل اسرارآميز را زيباتر كرده‌اند. گاهي نوري سمج از لابه‌لای درختان سر مي‌كشد و راه پر پيچ‌وخم را براي توي مبهوت اين همه زيبايي، چشم‌نواز مي‌كند. جنگل سوزني‌برگان و بعد آن مراتع بسيار زيبا و كوهستان غرور آفرين ديلمان به پيشواز مي‌آيند. کمي سكوت كنيد، اين صداي تمام پرندگان جهان است كه از عاشقي برايت مي‌خوانند. گندم‌زارهايي که باد به رقص‌شان آورده است. چشمه‌اي که مي‌جوشد و سردي‌اش از خواب بيدارت مي‌كند. اينجا ديلمان است. خانه‌هاي قديمي‌مانده و مردماني پايدار و هميشه در حركت. اينجا تاريخ خفته است.

خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است؟
چون كوي دوست هست به صحرا چه حاجت است؟
« حافظ »

۳/۱۷/۱۳۸۲

چه دانستم كه اين سودا مرا زين سان كند مجنون
دلم را دوزخي سازد دو چشمم را كند جيحون
چه دانستم كه سيلابي مرا ناگاه بربايد
چو كشتي‌ام دراندازد ميان قلزم پرخون
زند موجي بر آن كشتي تخته تخته بشكافد
كه هر تخته فرو ريزد ز گردش‌هاي گوناگون
نهنگي هم برآرد سر، خورد آن آب دريا
چنان درياي بي‌پايان شود بي‌آب چون هامون
شكافد نيز آن هامون نهنگ بحر فرسا را
كشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو اين تبديل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دريا
چه دانم‌ من دگر چون شد كه چون غرقست در بي‌چون
چه دانم‌هاي بسيارست ليكن من نمي‌دانم
كه خوردم از دهان‌بندي در آن دريا كفي افيون
« مولانا »