دلتنگيها
گاهي اشارهاي، سخني و يا نگاهي آدمي را چنان به التهاب واميدارد كه گويي تمام حميت پيش از اين براي دوري و انكار وجود اين لحظه، هيچ بوده است. يافتن روزنهاي براي راهيابي به دنياي آدميان گاهي چنان دشوار ميشود كه تداوم همراهي نكردن بيشتر به سوءتفاهم تعبير ميشود. تعبيري آزارنده كه در همان لحظه بايد متوقف شود. قطعاً هيچ دليلي براي ادامه وجود ندارد وقتي خودخواهي و شيفتگي، تنهايي آدمي را تزيين ميكنند. براي اين تنهايي شرح دقيقي به دست نميآيد. گاهي فرصت چنان كوتاه است كه براي از دست ندادنش، سكوت هم چاره نخواهد بود. براي يافتن او نياز به معرفي نيست و اين دليل صادقي بر دلدادگي است كه من ميمانم تا تو مرا دريابي. گاهي لازم است، پيش از آنكه به پيشگويي درباره پايان دوستي اقدام كنيم، به آن پايان دهيم.
سر كوه بلند آهوي خسته
شكسته دست و پا غمگين نشسته
شكست دست و پا درد است اما
نه چون درد دلش كز غم شكسته
« مهدي اخوانثالث »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر