دلتنگيها
بر روي سنگفرش خيسي كه من قدم زدهام تو هم قدم زدهاي! اين نه دلالت بر قدمت دارد و نه بر تجربه اشاره ميكند. شايد تكرار خاطرهاي باشد كه براي همه ما روزي آشنا خواهد بود. گاهي اين پرسش در ميان است كه معرفتمان از ديگران تا چه حدي واقعي است؟ روياگونهگي ذهنيت ما از همديگر لحظات شيريني را ميآفريند. در اضطراب كه قرار بگيريم با تصميمي قهرآميز تمام اين رويا را با دستهاي بهانهجويي پاك ميكنيم. در واقع اين پاسخي است به ناتوانيمان در سخن گفتن، در ميان نهادن مقصود و سرآخر چارهجويي! بر اين باورم كه تمام واكنشهاي انساني ميتواند در شناخت بيشتر درونمان ياريگر باشد. عصبيتها، تندخوييها و پرخاشها همگي جز طبيعي نهاد آدمي است. آناني كه نتواند از آنها به صحت استفاده نمايد، ناطبيعياند. اما در روابط انساني استفاده از اين وجوه احساسي در واقع نشان از بنبست رسيدن هرگونه تلاش براي تفهيم خواستههايمان دارد. غافل شدن از محركي كه ما را در فضايي قرار ميدهد كه چنين واكنشهاي خصمانهاي بروز دهيم، نيز خود جاي اشكال دارد. عمده مسوؤليت را بر پاي آناني بايد نوشت كه با گفتهها و رفتارهاي خردهگيرانه، خود و ديگران را در موقعيتي قرار ميدهند كه بخت بازگشت را كور ميكند. از فرصت بهدست آمده بايد استفاده كرد. براي بهانهجوييهاي عاطفي فرصت زياد است فعلاً مهربانيها را بياموزيم. گاهي همه اين رفتارها نوعي برتريجويي است. شناخت بهتر از افراد يعني كنار رفتن لايههاي شخصيتي بيشتر. در اين حالت ضعفها و نقاط بحران آدمها در دسترس ميشود. هرگاه حتي از سر شوخطبعي هم به آنها نزديك شويم، خطر كردهايم. بسياري هستند كه به دوستيشان بايد احترام نهاد… و آخر اينكه بر سنگفرش خيسي قدم خواهمزد كه تو از سوي ديگرش آمده باشي!
هيچكسي خواب كودكيهايم را
هرگز نخواهد آشفت.
« واهاگن داوتيان شاعر ارمني »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر