۷/۰۸/۱۳۸۵

الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالی‌ات شکٌر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار
سخن سربسته گفتی با حریفان
خدا را زین معما پرده بردار
بُت چینی عدوی دین و دل شد
خداوندا دل و دینم نگه‌دار
از آن افیون که ساقی در مِی افکند
حریفان را نه سر ماند و نه دستار
چه ره بود این که زد در پرده مطرب
که می‌رقصند در هم مست و هوشیار؟
به روی ما، زن از ساغر گلابی
که خواب آلوده‌ایم، ای بخت بیدار
بیا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنی بسیار
خِرد هر چند نقد کاینات است
چه سنجد پیش عشق کیمیاگر؟
سکندر را نمی‌بخشند آبی
به زور و زر میسر نیست این کار
به مستوران مگوی اسرار مستی
حدیث جان مپرس از نقش دیوار
به یُمن رایت منصور شاهی
عَلم شد حافظ اندر نظم اشعار.

«حافظ شیرازی»