اول فروردين 1382 …
مرا ميبيني و هر دَم زيادت ميكني دردم
تو را ميبينم و ميلم زيادت ميشود هر دَم
ز سامانم نميپرسي نميدانم چه سر داري؟
به درمانم نميكوشي نميداني مگر دردم؟
نه راه است اين كه بگذاري مرا بر خاك و بگريزي
گذاري آر و بازم پُرس تا خاك رهت گردم
ندارم دستت از دامن مگر در خاك و آن دَم هم
چو بر خاكم گذار آري بگيرد دامنت گَردم
تو خوش ميباش با حافظ برو گو خصم جان ميده
چو گرمي از تو ميبينم چه باك از خصم دَمسردم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر