دلهره ايمان
انسان سرگشته از آغاز تاريخ تا به امروز به دنبال پناهگاهي است تا دلهرههايش را تسكين دهد. او كه نميخواهد و يا نميتواند بر ضعفها و ناتوانيهايش سببي بيابد تا از رنج جانكاهش بكاهد، سادهترين راه را برميگزيند و ميپذيرد كه تقدير بر او فرمان براند. او اين تقدير را تقديس ميكند و ايمان ميآورد كه معتقد است بر فرمانروايي فرمانروا. ايمان جمعي افراد بسته به اشتراك در قواي ماورايي، تشكيل فرقه ميدهد كه خاستگاه ايدولوژي است. دنياي اعتقاد و ايمان، دنياي مطلق است. گزارهاي كه براي اهل فهم بر پايه ترديد است، براي اهل يقين و علوم خفيه مبناي الهي دارد و فارغ از چون و چرا. كمتر پرهيزگاري در اين روزگار مييابيم كه به ايمان و اعتقاد خود پايبند راستين بوده باشد. دوستان هم شكستهنفسي ميفرمايند كه دم از ايمان ميزنند كه آنچه اشاره ميكنند حس تلطيف يافته آنان از ايمان و اعتقاد است. چرا كه صحبت از ايمان و اعتقاد، حديث چلهنشيني ميخواهد و قصه شمعون نبي! به هرحال ايمان و اعتقاد براي انسان نقش حفاظتي دارند كه اگر حاجت روا دارند، هميشه جاي امني برايشان پيدا ميشود. به شخصه نسبت به طرفداران ايمان و ايمانداري رشك ميبرم، چون هيچ فعلي از نظرشان بيحكمت صادر نميشود. آسوده هستند و آسوده ميمانند.
ما به خواب سرد و ساكت سيمرغان، ره يافتهايم
ما حقيقت را در باغچه پيدا كردهايم
در نگاه شرمآگين گلي گمنام
و بقا را در يك لحظه نامحدود
كه دو خورشيد به هم خيره شدند.
«فروغ فرخزاد»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر