انتخاب
هرچند در هر زمان عوامفريبي پيشبرنده مقاصد حكومتي است اما در نهايت اين توده مردم هستند كه در كمال بيعلاقگي بر سرنوشت خود، تأ مين كننده فضاي لازم براي سلطه هستند. وقتي اشتباه در برآورد نيرهاي موثر در تحريك مردم در شركت يا عدم شركت در هر حضور اجتماعي با نوعي خوشبيني مضاعف همراه باشد، ميشود آنچه امروز شاهد آن هستيم. وقتي در روستاها و شهرهاي كوچك، ملاي ده يا ريش سفيد معتقد و محترم محل چنان ابتكار عمل را به دست ميگيرند و جمعيت انگشت به آنجا را وعده دنيا و آخرت ميدهند، چه جاي اتكا به آمارها و نظرسنجيهاي ريز و درشت. حوصله نميخواهد تا بگردي و بداني مردمي كه از ترس عقوبتهاي قومي و برخوردهاي امنيتي مُهر بر تأييد آنچه نميخواهند ميزنند و يا چنان در درماندگي خود، خود را و انتخاب خود را ميفروشند، تقصيري ندارند. به هر صورت حضور آگاهانه و هوشمندانه آن طور كه ميگويند تنها از فقر آگاهي اين مردم برميآيد كه هر وقت كه توانستهاند از ايمان و اعتقاد اين توده، ملعبهاي ساختهاند براي ريشخند بر من و تو.
هر سه مقابل پنجره نشستند خيره بر دريا
يكي از دريا گفت. ديگري گوش كرد
سومي نه گفت و نه گوش كرد. او در ميانه دريا بود، غوطه در آب.
«يانيس ريتسوس شاعر يوناني»
۱۲/۰۸/۱۳۸۲
۱۱/۲۵/۱۳۸۲
دلهره ايمان
انسان سرگشته از آغاز تاريخ تا به امروز به دنبال پناهگاهي است تا دلهرههايش را تسكين دهد. او كه نميخواهد و يا نميتواند بر ضعفها و ناتوانيهايش سببي بيابد تا از رنج جانكاهش بكاهد، سادهترين راه را برميگزيند و ميپذيرد كه تقدير بر او فرمان براند. او اين تقدير را تقديس ميكند و ايمان ميآورد كه معتقد است بر فرمانروايي فرمانروا. ايمان جمعي افراد بسته به اشتراك در قواي ماورايي، تشكيل فرقه ميدهد كه خاستگاه ايدولوژي است. دنياي اعتقاد و ايمان، دنياي مطلق است. گزارهاي كه براي اهل فهم بر پايه ترديد است، براي اهل يقين و علوم خفيه مبناي الهي دارد و فارغ از چون و چرا. كمتر پرهيزگاري در اين روزگار مييابيم كه به ايمان و اعتقاد خود پايبند راستين بوده باشد. دوستان هم شكستهنفسي ميفرمايند كه دم از ايمان ميزنند كه آنچه اشاره ميكنند حس تلطيف يافته آنان از ايمان و اعتقاد است. چرا كه صحبت از ايمان و اعتقاد، حديث چلهنشيني ميخواهد و قصه شمعون نبي! به هرحال ايمان و اعتقاد براي انسان نقش حفاظتي دارند كه اگر حاجت روا دارند، هميشه جاي امني برايشان پيدا ميشود. به شخصه نسبت به طرفداران ايمان و ايمانداري رشك ميبرم، چون هيچ فعلي از نظرشان بيحكمت صادر نميشود. آسوده هستند و آسوده ميمانند.
ما به خواب سرد و ساكت سيمرغان، ره يافتهايم
ما حقيقت را در باغچه پيدا كردهايم
در نگاه شرمآگين گلي گمنام
و بقا را در يك لحظه نامحدود
كه دو خورشيد به هم خيره شدند.
«فروغ فرخزاد»
انسان سرگشته از آغاز تاريخ تا به امروز به دنبال پناهگاهي است تا دلهرههايش را تسكين دهد. او كه نميخواهد و يا نميتواند بر ضعفها و ناتوانيهايش سببي بيابد تا از رنج جانكاهش بكاهد، سادهترين راه را برميگزيند و ميپذيرد كه تقدير بر او فرمان براند. او اين تقدير را تقديس ميكند و ايمان ميآورد كه معتقد است بر فرمانروايي فرمانروا. ايمان جمعي افراد بسته به اشتراك در قواي ماورايي، تشكيل فرقه ميدهد كه خاستگاه ايدولوژي است. دنياي اعتقاد و ايمان، دنياي مطلق است. گزارهاي كه براي اهل فهم بر پايه ترديد است، براي اهل يقين و علوم خفيه مبناي الهي دارد و فارغ از چون و چرا. كمتر پرهيزگاري در اين روزگار مييابيم كه به ايمان و اعتقاد خود پايبند راستين بوده باشد. دوستان هم شكستهنفسي ميفرمايند كه دم از ايمان ميزنند كه آنچه اشاره ميكنند حس تلطيف يافته آنان از ايمان و اعتقاد است. چرا كه صحبت از ايمان و اعتقاد، حديث چلهنشيني ميخواهد و قصه شمعون نبي! به هرحال ايمان و اعتقاد براي انسان نقش حفاظتي دارند كه اگر حاجت روا دارند، هميشه جاي امني برايشان پيدا ميشود. به شخصه نسبت به طرفداران ايمان و ايمانداري رشك ميبرم، چون هيچ فعلي از نظرشان بيحكمت صادر نميشود. آسوده هستند و آسوده ميمانند.
ما به خواب سرد و ساكت سيمرغان، ره يافتهايم
ما حقيقت را در باغچه پيدا كردهايم
در نگاه شرمآگين گلي گمنام
و بقا را در يك لحظه نامحدود
كه دو خورشيد به هم خيره شدند.
«فروغ فرخزاد»
۱۱/۱۷/۱۳۸۲
دانايي
هيچ آغازي بهتر براي زندگي انسان متصور نميتوان شد مگر همان گريستني كه آغاز دانايي بشر بر تلخي دانستگي خود است. رنج انسان همراه با تولد او بر دامانش مينشيند و او مييابد كه فرجام اين داستان آن نخواهد بود كه به او وعده دادهاند. انسان فريفته به راز گندم، از بهشت خيال خود رانده ميشود و پاي بر تارك دنياي پليد مينهد تا آزموني بر تاريخ بشر چون كتابي حماسي آغاز شود. او سوگند ميخورد به آنچه كه درمييابد، پايبند نباشد و از ياد نميبرد كه هيچ تلخي برتر از تلخي آگاهي نيست. او دانسته است كه بر هيچ قولي اعتنا نكند و بر كاغذهاي پيشگويي، دل نبندد.او تنها در اين تيره و تار دنيا به دانايي خويش آراسته است. افسون زده به سوز و حال خود مينگرد و مييابد كه ساده نيست كه گواهي دهد بر دانايي بشر. به پاي ايمان و اعتمادش به خدايان فرياد ترديد ميكشد تا بداند دانايي، تنها مسير زندگي اوست و اين را تا پاي جان پاس بدارد.
بياريد يكسر به كاخ بلند
بدان تا كه باشد بخوي پسند
چو آگاهي آمد به هر مهتري
به هر نامداري و سروري
«شاهنامه فردوسي»
هيچ آغازي بهتر براي زندگي انسان متصور نميتوان شد مگر همان گريستني كه آغاز دانايي بشر بر تلخي دانستگي خود است. رنج انسان همراه با تولد او بر دامانش مينشيند و او مييابد كه فرجام اين داستان آن نخواهد بود كه به او وعده دادهاند. انسان فريفته به راز گندم، از بهشت خيال خود رانده ميشود و پاي بر تارك دنياي پليد مينهد تا آزموني بر تاريخ بشر چون كتابي حماسي آغاز شود. او سوگند ميخورد به آنچه كه درمييابد، پايبند نباشد و از ياد نميبرد كه هيچ تلخي برتر از تلخي آگاهي نيست. او دانسته است كه بر هيچ قولي اعتنا نكند و بر كاغذهاي پيشگويي، دل نبندد.او تنها در اين تيره و تار دنيا به دانايي خويش آراسته است. افسون زده به سوز و حال خود مينگرد و مييابد كه ساده نيست كه گواهي دهد بر دانايي بشر. به پاي ايمان و اعتمادش به خدايان فرياد ترديد ميكشد تا بداند دانايي، تنها مسير زندگي اوست و اين را تا پاي جان پاس بدارد.
بياريد يكسر به كاخ بلند
بدان تا كه باشد بخوي پسند
چو آگاهي آمد به هر مهتري
به هر نامداري و سروري
«شاهنامه فردوسي»