مدايح بيصله
انديشيدن
در سكوت.
آن كه ميانديشد
بناچار دم فرو ميبندد
اما آنگاه كه زمانه
زخمخورده و معصوم
به شهادتش طلبد
به هزار زبان سخن خواهد گفت.
« احمد شاملو »
۶/۰۲/۱۳۸۲
۵/۳۰/۱۳۸۲
دلتنگيها
همكاري دارم كه همواره در اين فكر است كه ديگران براي مخدوش كردن چهره و فعاليتهاي ناديدنياش! شبانهروز در تلاشند. او اين تفكر و يا توهم را سرپوشي كردهاست براي چشمپوشي بر ضعفها و ناتوانيهايش. تمامي رفتارهاي مديريتي را ناسنجيده و نادرست ميداند و همه فعاليتهاي انجامشده را مطلقاً غيرعلمي و خالي از بهرهگيري از رموز تحقيقاتي فرض ميكند. به همكاران غيرفني خود نگاهي متكبرانه دارد و در بيان و استدلال درستي خواستههايش از ادبياتي پرخاشگر و برافروخته استفاده ميكند. قائل به مشاوره در امور مديريتي است اما اين مشورت را تنها در شور با خود ميبيند و عجيب آنكه او و بسياري همسان او استعداد تحسينبرانگيزي در خردهگيري دارند. در مباحث، مسير را به سمت امور حاشيهاي و تنشزا ميكشاند و هميشه مدعي است كه بهترين ايده را دارد. اين را گفتم تا اشاره كنم به آنچه در اين مرز و بوم مانع از همدلي است، حتي در يك حوزه كوچك ولي تصميمگير در مقياس ملي. كم نيستند آدميان پرتوقعي كه تنها نيمسواد آكادميك خود را هبه الهي ميدانند و ساير علوم اجتماعي را فرا نگرفته، رداي پيامبري ميپوشند. انسانهاي كوتاهقامتي كه براي توقف دنيا، از خورشيد هم رو ميگيرند.
كو در ميان اين همه ديوار خشك و سرد
ديوار يك اميد
تا سايههاي شادي فردا بگسترد؟
« احمد شاملو »
همكاري دارم كه همواره در اين فكر است كه ديگران براي مخدوش كردن چهره و فعاليتهاي ناديدنياش! شبانهروز در تلاشند. او اين تفكر و يا توهم را سرپوشي كردهاست براي چشمپوشي بر ضعفها و ناتوانيهايش. تمامي رفتارهاي مديريتي را ناسنجيده و نادرست ميداند و همه فعاليتهاي انجامشده را مطلقاً غيرعلمي و خالي از بهرهگيري از رموز تحقيقاتي فرض ميكند. به همكاران غيرفني خود نگاهي متكبرانه دارد و در بيان و استدلال درستي خواستههايش از ادبياتي پرخاشگر و برافروخته استفاده ميكند. قائل به مشاوره در امور مديريتي است اما اين مشورت را تنها در شور با خود ميبيند و عجيب آنكه او و بسياري همسان او استعداد تحسينبرانگيزي در خردهگيري دارند. در مباحث، مسير را به سمت امور حاشيهاي و تنشزا ميكشاند و هميشه مدعي است كه بهترين ايده را دارد. اين را گفتم تا اشاره كنم به آنچه در اين مرز و بوم مانع از همدلي است، حتي در يك حوزه كوچك ولي تصميمگير در مقياس ملي. كم نيستند آدميان پرتوقعي كه تنها نيمسواد آكادميك خود را هبه الهي ميدانند و ساير علوم اجتماعي را فرا نگرفته، رداي پيامبري ميپوشند. انسانهاي كوتاهقامتي كه براي توقف دنيا، از خورشيد هم رو ميگيرند.
كو در ميان اين همه ديوار خشك و سرد
ديوار يك اميد
تا سايههاي شادي فردا بگسترد؟
« احمد شاملو »
۵/۲۴/۱۳۸۲
دلتنگيها
سرخوشي اين روزها، درون هيجانزده را اگر تخفيف ندهد، دست كم از ابهام چرايي زندگي ميكاهد.سوالهاي مكرري كه در خلوتمان به نشانه سرگشتگي و كاوش به آينه ميسپاريم، مانند ماه درخشاني كه از دل درياي تنهايي سر بر ميآورد تا تو را همنشين فردا باشد. اندوهي كه راه را بر چشم تر ميبندد و حسرتي كه دل را به ياد معصوميت گذشته مياندازد تا بزرگي آشفتهحالي امروز را هيچ بدانيم. هميشه راهي براي گريز هست.
من بي تو از خود نشاني نبينم
تنهاتر از هرچه تنها
همداستاني نبينم.
« مهدي اخوانثالث »
سرخوشي اين روزها، درون هيجانزده را اگر تخفيف ندهد، دست كم از ابهام چرايي زندگي ميكاهد.سوالهاي مكرري كه در خلوتمان به نشانه سرگشتگي و كاوش به آينه ميسپاريم، مانند ماه درخشاني كه از دل درياي تنهايي سر بر ميآورد تا تو را همنشين فردا باشد. اندوهي كه راه را بر چشم تر ميبندد و حسرتي كه دل را به ياد معصوميت گذشته مياندازد تا بزرگي آشفتهحالي امروز را هيچ بدانيم. هميشه راهي براي گريز هست.
من بي تو از خود نشاني نبينم
تنهاتر از هرچه تنها
همداستاني نبينم.
« مهدي اخوانثالث »
۵/۱۶/۱۳۸۲
دلتنگيها
دچار نقصان فرهنگي شدهايم. جايي كه بايد حضور داشته باشيم، نيستيم. اهل معاملهايم. حاضريم براي هر چيز ناقابلي به هر منش و رفتار دور از شأن انساني دست بزنيم. گوشهاي سنگينمان پر از پندهاي اخلاقي نيمهكاره است و هيچ به ياد نميآوريم كه چه دشوار است شريف ماندن. تمام بديهاي جهان را به نام ديگران آرزو ميكنيم. دل به دردهاي خيالي دادهايم و عبور سايه هر سياهي را اميد ميناميم. شاديهاي كودكانهمان را از هم مخفي ميكنيم و جشنهايمان را به بهانههاي ابلهانه در دل تاريكي شب بر پا ميكنيم. نشانههاي گمراهكننده را تفسير و تعبير عارفانه ميكنيم و در پس هر كلمه عاشقانهاي، سستي نشان ميدهيم و زانوهايمان به لرزه در ميآيند كه مبادا روز ديگري نباشد. در سايه ماندهايم و آفتاب است كه ميرود از دست. دور افتادهايم.
آي آمد صبح روشن از دور
بگشاده برنگ خون خود پر
سوداگرهاي شب گريزان
بر مركب تيرگي نشسته
دارند ز راه دور ميآيند.
« نيما يوشيج »
دچار نقصان فرهنگي شدهايم. جايي كه بايد حضور داشته باشيم، نيستيم. اهل معاملهايم. حاضريم براي هر چيز ناقابلي به هر منش و رفتار دور از شأن انساني دست بزنيم. گوشهاي سنگينمان پر از پندهاي اخلاقي نيمهكاره است و هيچ به ياد نميآوريم كه چه دشوار است شريف ماندن. تمام بديهاي جهان را به نام ديگران آرزو ميكنيم. دل به دردهاي خيالي دادهايم و عبور سايه هر سياهي را اميد ميناميم. شاديهاي كودكانهمان را از هم مخفي ميكنيم و جشنهايمان را به بهانههاي ابلهانه در دل تاريكي شب بر پا ميكنيم. نشانههاي گمراهكننده را تفسير و تعبير عارفانه ميكنيم و در پس هر كلمه عاشقانهاي، سستي نشان ميدهيم و زانوهايمان به لرزه در ميآيند كه مبادا روز ديگري نباشد. در سايه ماندهايم و آفتاب است كه ميرود از دست. دور افتادهايم.
آي آمد صبح روشن از دور
بگشاده برنگ خون خود پر
سوداگرهاي شب گريزان
بر مركب تيرگي نشسته
دارند ز راه دور ميآيند.
« نيما يوشيج »