۵/۱۶/۱۳۸۲

دلتنگي‌ها
دچار نقصان فرهنگي شده‌ايم. جايي كه بايد حضور داشته باشيم، نيستيم. اهل معامله‌ايم. حاضريم براي هر چيز ناقابلي به هر منش و رفتار دور از شأن انساني دست بزنيم. گوش‌هاي سنگين‌مان پر از پندهاي اخلاقي نيمه‌كاره است و هيچ به ياد نمي‌آوريم كه چه دشوار است شريف ماندن. تمام بدي‌هاي جهان را به نام ديگران آرزو مي‌كنيم. دل به دردهاي خيالي داده‌ايم و عبور سايه هر سياهي را اميد مي‌ناميم. شادي‌هاي كودكانه‌مان را از هم مخفي مي‌كنيم و جشن‌هاي‌مان را به بهانه‌هاي ابلهانه در دل تاريكي شب بر پا مي‌كنيم. نشانه‌هاي گمراه‌كننده را تفسير و تعبير عارفانه مي‌كنيم و در پس هر كلمه عاشقانه‌اي، سستي نشان مي‌دهيم و زانوهاي‌مان به لرزه در مي‌آيند كه مبادا روز ديگري نباشد. در سايه مانده‌ايم و آفتاب است كه مي‌رود از دست. دور افتاده‌ايم.

آي آمد صبح روشن از دور
بگشاده برنگ خون خود پر
سوداگرهاي شب گريزان
بر مركب تيرگي نشسته
دارند ز راه دور مي‌آيند.
« نيما يوشيج »

هیچ نظری موجود نیست: