۳/۰۱/۱۳۸۲

دلتنگي‌ها
وقتي خشمگين مي‌شويم از آنچه در جهان پيرامون‌مان مي‌گذرد، از هميشه ممكن تنهاتر مي‌شويم. آنچه امروز آستانه درد مي‌ناميم فاصله انقطاع از حسي است كه لحظه بريدن را با صدايي بلند بيان خواهد كرد. هر فردي مستقل از وابستگي‌ها و پايبندي‌هاي متداول، حد آستانه دردي در حد و اندازه پرورش يافتگي روان انساني‌اش با خود به همراه دارد. فرياد فروخورده مردم سرزميني كه در وجودشان حس رهايي آزادانه رشد نمي‌يابد، به شكل عجيب و غريبي در هنگامه‌اي نامنتظر چنان هجوم مي‌آورد كه نه زمانش را مي‌دانيم و نه مجالش را. گاهي هم كه تلاش مي‌كنيم تا دوباره يك نكته كوچك جا مانده از درد مشترك را به ياد آوريم، در اين مي‌مانيم كه چه به روز حرف‌هاي ساده آمده است. در حقيقت نقش فرو رفته در ايده‌هاي زندگي‌مان به نوعي دوري جستن از بغضي است كه سكوت را به انديشدن وامي‌دارد.

گاه و بيگاه فرو مي‌شوي
در چاه خاموشي‌ات،
در ژرفاي خشم پر غرورت،
و چون بازمي‌گردي
نمي‌تواني حتي اندكي
از آنچه در آنجا يافته‌اي
با خود بياوري.
« پابلو نرودا شاعر شيليايي »

هیچ نظری موجود نیست: