۲/۲۶/۱۳۸۲

ترانه‌ي همگاني
و من
اين‌جنين مي‌گويم
رستگار و ستوده‌اند آنان
كه توان رهنوردي‌شان است
هم از ميان اندوهناكي روزان
رو سوي سرچشمه
جايي كه همچو وجدان است و
همچون ايمان …
و آنان كه در بال مرغان
جان خود را احساس مي‌كنند
و با دلخواهش آبي‌ها
و اشتياق پاك دوردستاني دور
پرپر زدن مي‌دانند
و آنان كه
در فريادهاي دوردستان مرغان كوچنده
و همهمه‌هاي بال‌هاشان
اندُهگنانه‌ترين آوازهاي جهان را نيوشايند.
و آنان كه شور اعتراف مي‌دانند
و سنگيني اشك را درمي‌يابند
و هم سبكبالي‌هايش را
و آنان كه
از يكي علف به شگفت مي‌آيند
و از باران و آذرخش و تندر
و مي‌توانند در زمزمه‌هاي بادها
فريادهاي پيام‌آوران از دير مرده را
شنوا باشند
و آنان كه مي‌توانند بخوانند و واگردانند
خط پنهانگي‌هاي تابناك زني ناشناس و تنها را
و آنان كه
واگرداني نمي‌دانند و سرگشته مي‌شوند
و آنان كه
سپيده را
همچو شراب الهام
مي‌نوشند
و در غروب‌گاهان
همچو بذرافشانان بازآمده از بذرافشاني
مقدس مي‌شوند و زيبا.

« واهاگن داوتيان شاعر ارمني »

هیچ نظری موجود نیست: