دلتنگيها
همچون روحي سرگردان پا به پاي روياها پيش ميرويم. اشاره ميكنيم و از آن سمت كه ما را از ديدار دور ميكند، ميگذريم. نه! چندان مهم نيست كه نقش بازي ميكنيم يا نقشه ميكشيم كه نقشها را بين خود تقسيم كنيم. لبخند ميزنيم در حالي كه دلي پر از درد همراه سالهاي دور و نزديك آشنايي ماندهاست. آهسته ميآييم. دلدادگي را بهانه همه اضطرابها ميدانيم. حوصله شنيدن را به پريشاني و پرخاش ميسپاريم و يكباره به لحظه انكار نزديك ميشويم. حالا تنهايي ماندگار ميشود و عشق از آخرين سفر باز ميماند. هنوز هم … سلامي در ميان نيست.
خاطرهاي در درونم است
چون سنگي سپيد درون چاهي
سر ستيز با آن ندارم، توانش را نيز
برايم شادي است و اندوه.
« آنا آخماتووا شاعر روسي »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر