۹/۲۳/۱۳۸۱

دلتنگي‌ها
چقدر خاطره‌انگيزند دانه‌هاي برف! رد پاهايي كه زود سپيد مي‌شوند و از ياد مي‌روند. محكم‌تر گام بردار شايد زمان فراموش كردن را فراموش كند! با برف‌هايي كه تبسم مي‌كنند و بر دست‌ها مي‌نشينند، پاك مي‌شويم. بايد دوباره آغاز كنيم. از آن سوي كوچه هم شروع شده‌باشد ميانه را با دست‌هاي شاعر بهم مي‌زنند. فرقي نمي‌كند. بايد دوباره به آخر برسيم. از پيچيدگي روابط بي‌خبريم. قضاوت را بسپاريم به آنان كه آن را ساده مي‌پندارند. از شكل اندوهگين قابي بر ديوار و ميزي كه يك‌دستي موزون زندگي را ساز نمي‌كند و اشيايي كه درون شيشه‌هاي سر‌بسته خاموشند و تمام سكوتي كه بر لب‌ها فرياد مي‌شوند، حرف نمي‌زنيم. اما از هر حركتي داستاني مي‌سازيم و براي هر غفلتي، سرزنشي آماده داريم. از خستگي زندگي عادت‌پذير‌شده به دنياي آشفتگي عزيمت مي‌كنيم و آشفته تمام آرزوهاي عالم باقي مي‌مانيم. برف مي‌بارد. فرقي نمي‌كند، چه براي من، چه براي تو!

سرزمين خاموشي هست
كه سرزمين تو نيست.
سكوتي هست
كه فراز درختان و تپه‌ها مي‌ماند.
« چزاره پاوزه شاعر ايتاليايي »

هیچ نظری موجود نیست: