ياد
وقتي بچه بودم در خانهاي زندگي ميكرديم كه حياتي سنگفرش شده داشت و حوضي در ميانه آن با درختاني ميوه كه هر كدام در مالكيت كودكانه هر يك از كودكان آن خانه بزرگ بود. در انتهاي اين حيات قشنگ، درخت انجير قطوري كه هميشه در يادم نشانهاي از آن خانه است، قرار داشت. با برگهاي پهن و ميوه فراوان. درختي انار، درختان به، بوتههاي رُز و درخت ختمي كه گلهاي زيبايش نشانه تابستان بود برايم. ديوار يك سوي اين حيات پوشيده بود از برگهاي سبز پيچك عشقه. خانهاي كه تمامي كودكيام بود و با رفتن از آن خانه گويا كودكيام هم پايان يافت. صاحبخانه مرد دلشدهاي بود به نام طاهر با تخلص غزال. مردي سپيد موي و بلند بالا. زياده نگفتهام كه او بود كه مرا در آن سالهاي سرخوشي پيامبر بود. يادم داد چگونه كتاب بخوانم و خواندم. آداب دانستم و ادب گرفتم. بعدها كه از اين كشور گل و بلبل! رفت و كوچ كرد، ديگر نديدمش. گاهي هم كه ميآمد تا از مادر و خانه پيرش خبري بگيرد، نه من اينجا بودم و نه او فرصت داشت كه بيشتر بماند. مشرب خاصي داشت. تنها يارش در آن سالها كه ميدانستم، مي بود كه با او بود. و من حالا پس از سالها كه ميبينم او نيست و يادش هست، يادش را گرامي ميدارم.
ياد بعضي نفرات
روشنم ميدارد.
«نيما يوشيج»
۱/۰۸/۱۳۸۳
۱/۰۱/۱۳۸۳
نوروز 1383
سالي كه گذشت، براي من و نوشين سال مهر بود و نور.
اميدوارم سالي كه آمد سال تداوم باشد و آرزوها.
خوش خبر باشي اي نسيم شمال
كه به ما ميرسد زمان وصال
سايه افكنده حاليا شب هجر
تا چه بازند شبرُوان خيال
تُرك ما سوي كس نمينگرد
آه از اين كبرياي جاه و جلال
عرصه بزمگاه خالي ماند
از حريفان و رطل مالامال
حافظا عشق و صابري تا چند
ناله عاشقان خوش است بنال
سالي كه گذشت، براي من و نوشين سال مهر بود و نور.
اميدوارم سالي كه آمد سال تداوم باشد و آرزوها.
خوش خبر باشي اي نسيم شمال
كه به ما ميرسد زمان وصال
سايه افكنده حاليا شب هجر
تا چه بازند شبرُوان خيال
تُرك ما سوي كس نمينگرد
آه از اين كبرياي جاه و جلال
عرصه بزمگاه خالي ماند
از حريفان و رطل مالامال
حافظا عشق و صابري تا چند
ناله عاشقان خوش است بنال
۱۲/۲۲/۱۳۸۲
آفتابگردان
برايم آفتابگردان بياور
كه بنشانم در شورهزار سوختهام
تا پريشاني سيماي زردش را
در تمام روز به پهنههاي آبي آسمان بنمايد
اشيا تاريك مشتاق نورند
جسمها در جرياني از رنگها تحليل ميروند،
در موسيقيها
از اين رو پژمردن رخدادي از رخدادههاست
بياور گياهي كه سوقم دهد
به جايي كه شفافيتهاي زرگون، آشكار
و زندگي چون عطر متصاعد ميشود
آفتابگردان ديوانهي نور را برايم بياور.
«اوجنيو مونتاله شاعر ايتاليايي»
برايم آفتابگردان بياور
كه بنشانم در شورهزار سوختهام
تا پريشاني سيماي زردش را
در تمام روز به پهنههاي آبي آسمان بنمايد
اشيا تاريك مشتاق نورند
جسمها در جرياني از رنگها تحليل ميروند،
در موسيقيها
از اين رو پژمردن رخدادي از رخدادههاست
بياور گياهي كه سوقم دهد
به جايي كه شفافيتهاي زرگون، آشكار
و زندگي چون عطر متصاعد ميشود
آفتابگردان ديوانهي نور را برايم بياور.
«اوجنيو مونتاله شاعر ايتاليايي»
۱۲/۱۶/۱۳۸۲
۱۲/۱۵/۱۳۸۲
دوزخ
جهنم زندگان چيزي مربوط به آينده نيست؛ اگر جهنمي در كار باشد، همان است كه از هم اكنون اينجاست، و با در كنار هم بودنمان آن را شكل ميدهيم. براي آسودن از رنج آن دو طريق هست: راه اول براي بسياري آدمها ساده است و عبارتست از قبول آن شرايط و جزيي از آن شدن، تا جايي كه ديگر وجودش حس نشود. راه دوم راهي پر خطر است و نيازمند توجه و آموزش مستمر، و در جستجو و بازشناسي آنچه و آن كس كه در ميان دوزخ، دوزخي نيست و سپس تداوم بخشيدن و فضا دادن به آن چيز يا آن شخص، خلاصه ميشود.
«شهرهاي نامريي نوشته ايتالو كالوينو نويسنده ايتاليايي»
جهنم زندگان چيزي مربوط به آينده نيست؛ اگر جهنمي در كار باشد، همان است كه از هم اكنون اينجاست، و با در كنار هم بودنمان آن را شكل ميدهيم. براي آسودن از رنج آن دو طريق هست: راه اول براي بسياري آدمها ساده است و عبارتست از قبول آن شرايط و جزيي از آن شدن، تا جايي كه ديگر وجودش حس نشود. راه دوم راهي پر خطر است و نيازمند توجه و آموزش مستمر، و در جستجو و بازشناسي آنچه و آن كس كه در ميان دوزخ، دوزخي نيست و سپس تداوم بخشيدن و فضا دادن به آن چيز يا آن شخص، خلاصه ميشود.
«شهرهاي نامريي نوشته ايتالو كالوينو نويسنده ايتاليايي»