دلتنگيها
جه دليل سادهاي دارد دلسپردن. چه حزن مظلومي دارد دوري. چه فرياد رسايي دارد سكوت. چه صبر گشادهاي دارد تنهايي. چه اخم تلخي دارد غرور. چه افسون آرامي دارد افتادگي. چه لذت غريبي دارد راستي. چه آرزوي قشنگي دارد اميد. چه فرصت كوتاهي دارد رنج. چه نگاه دلنشيني دارد لبخند. چه زمزمه دوردستي دارد دوستي. چه آشفتگي معصومانهاي دارد شرم. چه تلاش سازندهاي دارد دانايي. چه رداي بلندي دارد اطمينان. چه لمس دلپذيري دارد مهر. چه آسمان بيانتهايي دارد رهايي. چه حس آزادي دارد اعتماد.
سبز، تويي كه سبز ميخواهم
سبز باد، سبز شاخهها،
اسب در كوهپايه و
زورق بر دريا.
« فدريكو گارسيا لوركا شاعر اسپانيايي »
۷/۰۲/۱۳۸۲
۶/۲۳/۱۳۸۲
۶/۱۲/۱۳۸۲
دلتنگيها
نگاهي به اطرافمان بيندازيم. شباهتهاي عجيبي مييابيم بين زندگي شخصيمان با فرهنگ مسافركشي مرسوم در جامعه. تمام اتفاقات ممكنه در يك سيستم مسافركشي در رفتارهاي اجتماعيمان به واضحترين شكل، ما به ازا دارد. اول آنكه پذيراي هيچ قانوني نيستيم. دوم آنكه با قراضهترين ابزارها به فكر پيشبرد اهداف كوچك و بزرگ خود هستيم. سوم آنكه تبديل به يك توده انساني شبه مكانيكي شدهايم كه تنها اختلافشان در اين است كه نيازي به روغن ترمز، بنزين، فيلتر، برفپاككن، آينه بغل و بوق ندارند. هرجا كه دلممان بخواهد، توقف ممنوع ميكنيم. در مسيرهاي يكطرفه، دنده عقب ميرويم. سابقه سبقت ممنوع يكي از افتخارات ما است. تغيير جهت ناگهاني ميدهيم كه اين يكي در زندگي امووزي ديگر چيز غريبي نيست و اگر كسي به اين صفت احسن مبتلا نباشد بايد كمي تا قسمتي به او شك كرد كه احتمالاً ريگ ديگري در كفش دارد. كمكم تبديل به آدمهاي خودخواهي ميشويم كه فشار دغدغههاي زندگي، جهره ناخوشايندي از ما به ياد ميگذارد. پرخاشگري، ويژگي نمادين جغرافياي انساني جامعه ما شدهاست. اكنون در نظر بگيريد كه با اين اوصاف چه به روز نسل ما آمده است.
دور خواهم شد از اين خاك غريب
كه در آن هيچ كسي نيست كه در بيشه عشق
قهرمانان را بيدار كند.
« سهراب سپهري »
نگاهي به اطرافمان بيندازيم. شباهتهاي عجيبي مييابيم بين زندگي شخصيمان با فرهنگ مسافركشي مرسوم در جامعه. تمام اتفاقات ممكنه در يك سيستم مسافركشي در رفتارهاي اجتماعيمان به واضحترين شكل، ما به ازا دارد. اول آنكه پذيراي هيچ قانوني نيستيم. دوم آنكه با قراضهترين ابزارها به فكر پيشبرد اهداف كوچك و بزرگ خود هستيم. سوم آنكه تبديل به يك توده انساني شبه مكانيكي شدهايم كه تنها اختلافشان در اين است كه نيازي به روغن ترمز، بنزين، فيلتر، برفپاككن، آينه بغل و بوق ندارند. هرجا كه دلممان بخواهد، توقف ممنوع ميكنيم. در مسيرهاي يكطرفه، دنده عقب ميرويم. سابقه سبقت ممنوع يكي از افتخارات ما است. تغيير جهت ناگهاني ميدهيم كه اين يكي در زندگي امووزي ديگر چيز غريبي نيست و اگر كسي به اين صفت احسن مبتلا نباشد بايد كمي تا قسمتي به او شك كرد كه احتمالاً ريگ ديگري در كفش دارد. كمكم تبديل به آدمهاي خودخواهي ميشويم كه فشار دغدغههاي زندگي، جهره ناخوشايندي از ما به ياد ميگذارد. پرخاشگري، ويژگي نمادين جغرافياي انساني جامعه ما شدهاست. اكنون در نظر بگيريد كه با اين اوصاف چه به روز نسل ما آمده است.
دور خواهم شد از اين خاك غريب
كه در آن هيچ كسي نيست كه در بيشه عشق
قهرمانان را بيدار كند.
« سهراب سپهري »