دلتنگيها
نگاهي به اطرافمان بيندازيم. شباهتهاي عجيبي مييابيم بين زندگي شخصيمان با فرهنگ مسافركشي مرسوم در جامعه. تمام اتفاقات ممكنه در يك سيستم مسافركشي در رفتارهاي اجتماعيمان به واضحترين شكل، ما به ازا دارد. اول آنكه پذيراي هيچ قانوني نيستيم. دوم آنكه با قراضهترين ابزارها به فكر پيشبرد اهداف كوچك و بزرگ خود هستيم. سوم آنكه تبديل به يك توده انساني شبه مكانيكي شدهايم كه تنها اختلافشان در اين است كه نيازي به روغن ترمز، بنزين، فيلتر، برفپاككن، آينه بغل و بوق ندارند. هرجا كه دلممان بخواهد، توقف ممنوع ميكنيم. در مسيرهاي يكطرفه، دنده عقب ميرويم. سابقه سبقت ممنوع يكي از افتخارات ما است. تغيير جهت ناگهاني ميدهيم كه اين يكي در زندگي امووزي ديگر چيز غريبي نيست و اگر كسي به اين صفت احسن مبتلا نباشد بايد كمي تا قسمتي به او شك كرد كه احتمالاً ريگ ديگري در كفش دارد. كمكم تبديل به آدمهاي خودخواهي ميشويم كه فشار دغدغههاي زندگي، جهره ناخوشايندي از ما به ياد ميگذارد. پرخاشگري، ويژگي نمادين جغرافياي انساني جامعه ما شدهاست. اكنون در نظر بگيريد كه با اين اوصاف چه به روز نسل ما آمده است.
دور خواهم شد از اين خاك غريب
كه در آن هيچ كسي نيست كه در بيشه عشق
قهرمانان را بيدار كند.
« سهراب سپهري »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر