دلتنگيها
موقعيتهاي دشوار زندگي آدميان را وادار ميسازد از بسياري تمايلات، خواستهها و عقايد خود به نام مصلحت چشمپوشي كنند. گاهي تا آنجا هم پيش ميروند كه به اين حقيقت ميرسند كه ديگر از خود پُر نيستند و شكلي شدهاند از بايد و نبايدهاي اجتماعي، فشارها و بحرانهاي پيرامون خود. زمانه ياد ميدهد آرام باشيم. اما اندوخته ذهني ما از اجتماع رنگي از تهاجم دارد. رويه ناصوابي كه به تحكيم هيچ رابطهاي نميانجامد. با حرفهايمان باعث رنجش ديگران ميشويم تا به اين نكته اشاره داشته باشيم كه ما از آنها بهتريم! و وظيفه اثبات بهتر بودن هم در اختيار ماست! در ابراز عقايد خطر اصلي، سخن گفتن از روي شيفتگي است و در مقابل آن رفتارهاي توأم با امتناع از پذيرش قرار دارد. به همين علت، دليلي نميبينم كه از دلتنگي خود درباره آنچه در آستانهاش ايستادهايم چشمپوشي كنم. معناي زندگي را با انگيزههاي سادهتري تعريف كنيم.
در ميان علفهايي كه
علت و معلول را پوشانده
كسي بايد دراز بكشد
با ساقه گندم ميان دندان
و به ابرها نگاه كند.
« ويسواوا شيمبورسكا شاعر لهستاني »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر