دلتنگيها
پا سست ميكنيم. هجوم سايهها در روزهاي ترديد يادآور هيچ واقعهايي نبود. بين اين سايهها نگاهي نيست كه از حادثهاي خبر دهد. گاهي در اصرار به بياعتنايي، اهميتها رنگ ميبازند و ناگزير بدل به يك موضوع عادي و عاري از تازگي ميشوند. سخت نيست اگر گاهي از اين قاعده بيحوصلگي، دستي گشاينده به ندايي منتظر پاسخ دهد. در روزهايي كه براي اثبات بدي بودن، از يكديگر سبقت ميگيريم دانستن اينكه خورشيد ميدرخشد مانند تمسخر حضور اميد در برابر سياهدليهايمان است. شايد يك لحظه مبهم در كنار يك ديدار اتفاقي در يك روز از ياد رفته تمام وحشتمان را از خالي بودن حرفها جبران كند… اميدوارم.
اين دل آشوب
بيماري نيست
پاسخ است.
« يانيس ريتسوس شاعر يوناني »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر