دلتنگيها
قدم برميداريم اما پيش نميرويم. چهقدر از معناي زندگي دور افتادهايم. تجسم اينكه آنچه پيش آمده دروغي بوده است كه همه براي هم با وقار تعريف ميكنند، وحشتناك است. اميدي به دلخوشيهاي اندك آدميان نيست. قاعده بازي تغيير كرده است، ديگر من و تو راوي اين زمانه نيستيم. از بس مخفيانه زندگي كردهايم، ترس را هم براي تحمل كردن تزيين ميكنيم. اين روزها قصهايي كه ميسازيم خواننده ندارد. آشتيكنان ابليس و خدايان است. به اميد مبهم شمعها را روشن ميكنيم… فقط همين.
نه خفتهايم نه بيدار
فقط هستيم
فقط
ميمانيم.
« اكتايو پاز شاعر مكزيكي »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر