دلتنگيها
هميشه فكر ميكردم كه بايد در زندگي به واقعيتها متكي بود و به حقيقت دل سپرد. اما گويا زندگي در روياها نيز ميتواند يا ميخواهد زيباتر باشد. اگر بخواهيم، وقايع می توانند خارج از پيرامون حقيقي ما نیز شكل بگيرند و آنگاه براي لحظهاي بايد چشمها را بست و دل داد به دريايي خيالي. سپس نفسي عميق كشيد و براي بازمانده خوبيهاي جهان دستي به نشانه سرخوشي تكان داد. آنگاه خوشبختي خلوتي است كه هیچ حاجتي به تماشا ندارد و صبوري راز مهم آدمي ميشود. اما در این میان شيفتگي گناهي بود كه در دستان گداخته ما به جا ماند تا خاك و خط و خون ما به تمامي اندوخته بشريت شباهت عجيبي پیدا کند. ارثي از نياكان پرهيزگار ما. يك ميراث بلند. يك تجربه تلخ. یک سرگشتگي!
من هراسام نيست
اگر اين رويا در خواب پريشان شبي ميگذرد.
« احمد شاملو »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر