۷/۲۶/۱۳۸۳

باغ من

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستين سرد نمناكش.
باغ بي‌برگي،
روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش.

ساز او باران، سرودش باد.
جامه‌اش شولاي عرياني‌ست.
ور جز اينش جامه‌اي بايد،
بافته بس شعله زرتار پودش باد.

گو برويد، يا نرويد، هرچه در هرجا كه خواهد، يا نمي‌خواهد.
باغبان و رهگذاري نيست.
باغ نوميدان،
چشم در راه بهاري نيست.

گر ز چشمش پرتو گرمي نمي‌تابد،
ور به رويش برگ لبخندي نمي‌رويد؛
باغ بي‌برگي كه مي‌گويد كه زيبا نيست؟
داستان از ميوه‌هاي سر به گردونساي اينك خفته در تابوت پست خاك مي‌گويد.

باغ بي‌برگي
خنده‌اش خوني است اشك‌آميز.
جاودان بر اسب يال افشان زردش مي‌چمد در آن
پادشاه فصل‌ها، پاييز.

«مهدي اخوان‌ثالث»

هیچ نظری موجود نیست: