دلتنگيها
آدمهاي مبهمي شدهايم اين روزها. رفتارهاي پيچيده، مناسبات اجتماعي عجيب و غريب، بياعتمادي همگاني و آشفتگي ذهني تاريخي، همه در معرفي انسانهاي شريف و متمدن امروزي كاربردي نگرانكننده پيدا كردهاند. هفته گذشته كه براي پارهاي از سوالات ريز و درشت به امنيهخانه مبارك دعوت-احضار شدم، نميدانستم كه براي درك حس حاكم بودن دوستان بر اوضاع، چگونه بايد قيافه شيرفهم شدن به خود بگيرم. چارهاي نبود. ميبايستي تعارف و فروتني را به كنار ميگذاشتم. دستم آمد كه اصل قضيه ريشه در كجا دارد. به بيان ساده و قابل فهم توضيح دادم كه مسأله را مربوط به رقابتهاي ناسالم محيط كار كه به آن رنگ و بوي سياسي و عقيدتي دادهاند و به اينجا كشاندهاند، ميدانم و آن را به پاي حقارت فكري حضرات عريضه نويس ميگذارم. كوتاه نيآمدم. ميدانستم ضعف در اين مواقع آغازي ميشود براي دردسرهاي بعدي كه جيبهايشان پر است از انگها و برچسبهاي كادوپيچ شده و مسخره كه درميماني كه بايد بخندي يا حرص بخوري. بههر حال ما گفتيم كه زديم، شما هم بگوييد زده!
امشب
باد و باران هر دو ميكوبند.
« سهراب سپهري »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر