دلتنگيها
تفاهمي نگفته و نشنفته در ميان است. بيقراري نصيب دلي شدهاست كه هواي پريدن نداشت. از ذهن آشفته، حيراني بود كه هجوم ميآورد. پارهكاغذهاي نوشتهشده و سطرهاي خطخطيشده سوار بر باد ميرفتند تا پيغامي را برسانند. شگفتياي كه ترجيح ميداد مكتوم بماند، سر باز كرد و فرياد كشيد. به حرف آمد و در آخر در سكوتي لذتبخش به تداوم انديشيد. جملهها تلاش ميكنند بيمعنا باشند اما نگاهها دشواري وظيفه گويا بودن را با جان و دل پذيرفتهاند. گريزي نيست. با تو ميمانيم اي آواز عاشقانه باريدن.
آن كه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت
درِ اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
« هوشنگ ابتهاج »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر