۱/۱۴/۱۳۸۲

دلتنگي‌ها
وقتي پي مي‌بري به سادگي بايد وفاداري و پايبندي خود به ديگران را با پاسخي سرد و ناگوار پذيرا باشي، چه جاي اعتماد مي‌ماند؟ فرو ريختن، شكستن و در آخر دليري كردن تنها يك تجربه روشن است كه تلخكامي‌ها را سبك‌تر مي‌كند. گاهي از خود مي‌پرسم چگونه مي‌توان در اين روزهاي سرآسيمگي و ترديد به ايمان رسيد؟ چگونه مي‌توان از تنهايي و نابودي روابط انساني حرف زد و به راحتي بر تمامي خاطرات مشترك خط انهدام كشيد؟ چه جاي استناد به كتيبه‌هايي است كه شب و روز از روي آنها براي خود و ديگران حديث مكرر عشق مي‌خوانيم و گريبان چاك مي‌دهيم؟ تا به كي از فرو رفتگي خود در توهم دانايي دم خواهيم زند در حالي كه يك لحظه حاضر نيستيم در موقعيت مقابل قرار بگيريم. چشم‌هايي كه ديگر نمي‌بينند با چشم‌هايي كه ديگر نمي‌خواهند ببينند تفاوت تنها در فاصله‌اي است كه ما با جهان خود ايجاد كرده‌ايم.

مرا به ايمان ايمان نيست
اگر اندوهگينت مي‌كند بگو اندوهگينم
حقيقت را بگو، نه لابه كن نه ستايش
تنها به تو ايمان دارم اي وفاداري به قرن و به انسان.
« ايليا ارنبورگ نويسنده روسي »

هیچ نظری موجود نیست: